منم بازی...

sarensa

I will never let you go
منم بازی...

سلام دوستای گلم

من محمود هستم و به پیشنهاد فرناز جون قراره توی اداره ی این وبلاگ بهش کمک کنم

البته هنوز فرناز مدیره ها...

امیدوارم  زود زود به حضورم عادت کنید

اگر هم نکردید مشکل خودتونه(شوخی کردم)

خب کارمو با یه غزل خوشگل از مهدی فرجی شروع میکنم: 

می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی

آی ! مثل خوره این فکر عذابم می داد ؛
چوب ما را بخوری ، ورد زبان ها بشوی

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی

دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی

در جهانی که پر از  وامق و  مجنون شده است
می توانی عذرا باشی،  لیلا بشوی

می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی

بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی



+نوشته شده در 22 / 7 / 1389برچسب:,ساعت12:40توسط farnaz |
زيباساز وبلاگ | آیکُن